در ميان ديوان شعرا ي پارسي زبان گاه تك بيت هايي ديده
مي شود كه مانند مرواريدي درخشان خودنمايي مي كند،
با اين وصف سري به اقيانوس شعر و ادب پارسي مي زنيم
تا از اين تك گوهرهاي درخشان گردنبندي فراهم آوريم.
امير خسرو دهلوي:
گفتي كه يار ديگر جا كرده در دل تو
تو جاي مي گذاري از بهر يار ديگر
سعدي:
در توانايي توان هر مشكلي را حل نمود
ليك هر آسان به وقت ناتواني مشكل است
صائب:
جهان به مجلس مستان بي خبر مانَد
كه در شكنجه بوَد آن كسي كه بيدار است
يوسف قزويني:
چه كوتاه است شبهاي وصال دلبران ،يارب
خدا از عمر ما بر عمر اين شبها بيفزايد
وداعي خراساني:
تا زلف دو تاي تو بلاي دل ما شد
سوداي دل ما كه يكي بود ،دو تا شد
شوريده شيرازي:
طعنه خلق و جفاي فلك و جور رقيب
همه هيچند ، اگر يار موافق باشد
مدهوش تهراني:
عشق آن روز به سر حدّ كمال انجاميد
كه پدر عاشق فرزند شد و عار نداشت
صائب:
يك عمر همچو غنچه در اين ميهمان سرا
خون خورده ايم تا گره دل گشاده ايم
يغماي جندقي:
گندم خال تو آن روز كه ديدم گفتم
خرمن طاعت من بر سر اين دانه رود
مقصدي ساوجي:
نمي دانم وصالت چون دهد دستم كه سوي من
به بيداري نمي آيي و در خوابت نمي بينم
نظرات شما عزیزان: