آب کم جو،تشنگی آور به دست
مولانا در مثنوی اشاره دارد به اینکه خداوندهر چه داد و
آفرید از آسمانها و
واینکه انسان باید طالب چیزی باشد
بکند تاخداوند بدهد. واینکه انسان قبل ازتشنگی نباید
بدنبال آب باشد و اگر تشنه شد خود بخود به دنبال آب
میرود که نیاز حضرت
حضرت عیسی در گهواره بود.
آن نیاز مریمی بودست و درد
که چنان طفلی سخن آغاز کرد
جزو او ،بی او،برای او بگفت
جزوجزوت،گفت دارد در نهفت
ور نباشی مستحقّ شرح وگفت
ناطقه ناطق تو را دید وبخفت
هر چه رویید از پی محتاج رست
تا بیاید طالبی چیزی که جست
حق تعالی گر سماوات آفرید
از برای رفع حاجات آفرید
هر کجا، دردی دوا آنجا رود
هر کجا فقری نوا آنجا رود
هر کجا مشکل،جواب آنجا رود
هر کجا کشتی است،آب آنجا رود
آب کم جو،تشنگی آور به دست
تا که جوشد آب از بالا وپست
تا نزاید طفلک نازک گلو
کی روان گردد زپستان شیر او
رو بدین بالا و پستی ها بدو
تا شوی تشنه وحرارت را گرو
بعد از آن از بانگ زنبور هوا
بانگ آب جو، بنوشی ای کیا
زرع جان را کش جواهر مضمر است
ابر رحمت پر زآب کوثر است
تا (سقاهم ربهم) آید خطاب
تشنه باش (الله اعلم بالصواب)
نظرات شما عزیزان: