سخنی در باب عشق

شعر و عرفان

سخنی در باب عشق

خداداد
شعر و عرفان

سخنی در باب عشق

سخنی در باب عشق

مایه اصلی عرفان عشق است ،عشق را از عشقه گرفته اند و عشقه آن گیاهی است

 که بر درخت پیچد و تا او را خشک نکند و زرد روی ،دست از وی بر ندارد.همچنین

 عشق درخت وجود عاشق را در تجلی معشوق محو می گرداند تا همه معشوق باقی

بماند و از عاشق نشانی نماند.

بر  شاه  خوبرویان   واجب   وفا    نباشد

ای زرد روی عاشق ،تو صبر کن وفا کن

در قرآن کریم کلمه عشق نیامده است اما کلمه  « حب » آمده است .( یحبهم و یحبونه )

از قرن پنجم به بعد عشق در عرفان منظوم و منثور وارد شده است ،عشق در

 این دوره صوری ومجازی است و تمام اوصاف ان به صورت ظاهر تعبیر می شود.

اما از قرن ششم ،عشق در عرفان و آثار عرفانی صورتی کامل تر به خود گرفت و

 از آن معنای مجازی فاصله گرفت و بیشتر صورت عشق حقیقی و عرفانی به خود

گرفت.سهروردی در  « رسال فی حقیقه العشق » گوید:

که محبت چون به غایت رسد آن را عشق خوانند و عشق خاص تر از محبت است

 زیرا که همه عشقی محبت باشد و همه محبتی عشق نباشد.

عین القضاه همدانی در تمهیدات در باب حقیقت عشق می گوید:

ای عزیز این حدیث گوش دار که مصطفی (ص) فرمود:   « من عشق و عف ثم کتم

فمات مات شهیداً »

هرکس عاشق شود و آنگاه عشق پنهان دارد و بر عشق بمیرد شهید باشد .

ای عزیز به خدا رسیدن فرض است و هر چه بواسطه آن به خداوند رسند،فرض

 باشد پس عشق ازبهر این معنی فرض آمد.

شیخ روز بهان بقلی شیرازی در کتاب عبهر العاشقین در باب عشق می گوید:

عشق را مقدمات است و بدایت عشق ارادت است و از آنجا به خدمت آیند ،بعد از

آن موافقت است و بعد از ان رضایت و حقیقتش محبت است.

عطار نیز در منطق الطیر ،وادی دوم از هفت وادی سیر و سلوک به عشق پرداخته است .

عشق عرفانی سوزنده و فنا کننده است و راه آن پر خطر و مشکل است

.چنانکه حافظ گوید:

طریق عشق طریقی عجب خطرناک است

نعوذ بالله اگر ره به مقصدی نبری

فخرالدین عراقی نیز سخنی بدین مضمون دارد:

انصاف ده از خویشتن ای خام طمع

عاشق شوی و جان به سلامت ببری

حافظ:

فراز و نشیب بیابان عشق دان بلاست

کجاست شیر دلی کز بلا نپرهیزد

این عشق آتشی است که عاشق را به خود نزدیک تر می کند و می سوزاند و فنا

می کند و اینشعر خاقانی بیان کننده این حالت است.

نیست عاشق گشتن الا سوختن پروانه وار

اولش قرب و میانه سوختن ،آخر فنا

نقل است که چون حسیین بن منصور حلاج را به پای دار می بردند درویشی در آن

میان او را پرسید که عشق چیست؟ گفت : امروز بینی و فردا و پس فردا.آن روزش

 بکشتند و دیگر روز بسوختند و

 سوم روزش بر باد دادند یعنی عشق این است.

عاشق عارف ملامت دیگران را نمی پذیرد.

ملامت از دل سعدی فرو نشوید عشق

سیاهی از حبشی چون رود که خود زنگ است

حافظ آغاز عشق را آسان و دنباله آن را مشکل می داند .

الا یا ایها الساقی ادر کاساً و ناولها       

 که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها

یا:

تحصیل و عشق و رندی آسان نمود اول

جانم بسوخت اخر در کسب آن فضایل

اما مولانا بر عکس حافظ ،آغاز آن را سخت و پایانش را آسان می داند .

عشق از اول سر کش و خونی بود       تا گریزد هر که بیرونی بود

 

تفاوتهای عشق مجازی و حقیقی

عشق های مجازی معمولاً چندان دوامی ندارد و ممکن است در اثر عواملی عشق

 نیز فروکش می کند.

عشق هایی کز پی رنگی بود       عشق نبود عاقبت ننگی بود

افلا طون در سخنی وصال را مدفن عشق می داند که اشاره به همین عشق مجازی است.

بر کلوخی دل په بندی ای سلیم      وا طلب اصلی که تابد آن مقیم

در عشق های مجازی معمولاً عشق از طرف عاشق شروع می شود و معشوق

 شاید اصلاً توجهی به آن نداشته باشد اما در عشق های حقیقی حتماً باید از جانب

معشوق شروع شود یعنی تا  آن

جذبه و کشش از ناحیه معشوق شروع نشود عشق واقعی آغاز نشده است.

تا که از جانب معشوق نباشد کششی       گریه عاشق دیوانه به جایی نرسد

مولانا:

چون در این دل برق مهر دوست جست

اند آن دل دوستی می دان که هست

هیچ عاشق خود نباشد وصل جو

که نه معشوقش بود جویای او

و این سیر همچنان ادامه پیدا می کند تا جایی که عاشق ، عاشق  معشوق  می شود  و

معشوق ، عاشق عاشق.مولانا در این زمینه می فرماید:

تشنگان گر آب جویند در جهان

آب هم جوید به عالم تشنگان

تشنه می نالد که کو آب گوار

آب هم نالد که کو آن آب خوار

و در آن مرتبه به چنان وحدتی می رسند که دویی در میان نیست و هر چه

 هست همه معشوق است.   « جمله  معشوق است و عاشق مرده ای »

که به این مرتبه انحاد بین عاشق و معشوق می گویند.حکایت آن شخص عاشق که در

 خانه معشوق را دق الباب کرد،معشوقش پرسید پشت در کیست؟عاشق گفت : من

معشوق گفت : برو هنوز خامی ،عاشق بعد از مدتی برگشت اما این بار نمی خواست

 اشتباه بار قبل را تکرار کند

بانگ زد یارش که بر در کیست هان

گفت بر در هم تویی ای دلستان

گفت اکنون چون منی ای من در آ

نیست گنجایی دو من در یک سرا

ابو سعید ابوالخیر نیز در یک رباعی زیبا به موضوع اتحاد عاشقی و معشوقی اشاره دارد.

گر در یمنی چو با منی ، پیش منی

ور پیش منی چو بی منی ، در یمنی

من   با  تو   چنانم   ای  نگار  یمنی

خود در غلطم که من توام یا تو منی

 

در پایان چند بیتی از مثنوی در باره عشق:

ای   دوای    نخوت   و  ناموس  ما      ای  تو  افلاطون  و جالینوس ما

جسم خاک از عشق بر افلاک شد      کوه در رقص آمد و چالاک شد

مطرب عشق این زند وقت سماع        بندگی  بند  و خداوندی   صداع

پس چه باشد عشق دریای عدم         در   شکسته   عقل   را  آنجا قدم

در نگنجد عشق در گفت و شنید       عشق دریایی است قعرش ناپدید

دور گردونها به شور عشق دان         گر نبودی عشق بفسردی جهان

شرح عشق ار من بگویم بر دوام       صد  قیامت  بگذرد  وین  ناتمام

زانکه تاریخ قیامت را حد است        حد کجا آنجا که وصف ایزد است

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : جمعه 19 فروردين 1390 | 8:30 | نویسنده : خداداد |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.