کاروانی از شعر
کار جهان تمام شدنی نیست.
کار جهان تمامی هرگز نمی پذیرد
پیش از تمامی عمر خود را تمام گردان
***
یک رباعی زیبا
امروز ندانم به چه دست آمده ای
کز اول بامداد مست آمده ای
گر خون دلم خوری ز دستت ندهم
زیرا که به خون دل به دست آمده ای
***
سعدی معتقد است که دریای محبت کرانی ندارد و دایما متلاطم است
سعدیا کشتی از این موج به در نتوان برد
که نه بحری است محبت که کرانی دارد
قریب به این مضمون شعری است از صغیر اصفهانی:
یاران ره عشق منزل ندارد وین بحر موّاج ساحل ندارد
***
بیتی از ملا ساطع :
مرا از شمع شد این نکته روشن که گرمی های این مردم زبانی است
***
هلالی:
به درد خوی گرفتم دوا نمی خواهم همیشه در دل من درد بی دوای تو باد
***
از« غزالی مشهدی» فقط ملک رسوایی به جا مانده است.
نه مجنون در بساط عاشقی نی کوهکن مانده
همه رفتند و و اکنون ملک رسوایی به من مانده
***
محمود قاجار:
آتش عشق عجب آتش غافل سوزی است
خبرم می کند و بی خبرم می سوزد
***
حافظ:
هزار نقش برآید ز کلک صنع و یکی
به دلپذیری نقش نگار ما نرسد
***
شرر بیگدلی:
خار گنه در قدم ،قامتم از جرم خم
راه قیامت به پیش ،بار امانت به دوش
***
فروغی بسطامی:
گر به کیش تو گناه است محبت ترسم
که جهان را به صف حشر گنهکار آرند
***
نظرات شما عزیزان: