کاروانی از شعر
این دو بیت از مکتبی شیرازی است.
یکی را کرد شیرین خوی و طناز
که شیرینی تو شیرین ،ناز کن ناز
یکی را تیشه ای بر سر فرستاد
که جان میکن ،تو فرهادی تو فرهاد
***
سعدی این گونه برای زلیخا پس از دیدن یوسف عذر می آورد.
گرش ببینی و دست از ترنج بشناسی
روا بود که ملامت کنی زلیخا را
***
خواجه عبدا لله انصاری در این رباعی انسان را در حالتی بین خوف
و رجا قرار میدهد و می گوید:
غافل مشو که مرکب مردان مرد را
در سنگلاخ بادیه پی ها بریده اند
نومید هم مباش که رندان جرعه نوش
ناگه به یک خروش به منزل رسیده اند
***
عارف قزوینی از دست معشوق شکوه دارد.
ز بیداد توام این مانده در یاد
که گویم دم به دم ای داد و بیداد
***
رهی معیری
سایه پرورد بهشتم از چه گشتم صید خاک
تیره بختی بین کجا بودم کجا افتاده ام
***
« امیر شاهی » از تشبیه معشوق به شمع شرمند ه است و پشیمان
و خود را مستوجب عذاب می داند.
به شمع نسبت بالای دلکشت کردم
روا بوَد که بسوزی بدین گناه مرا
***
جنون، سرمایه عارف قزوینی
منحصر شد همه دار و ندارم به جنون
در چه ره خرج کنم این همه دارایی را
***
نظرات شما عزیزان: