برگی دیگر از عظمت سلطان بایزید
شیخ عطار نیشابوری در تذکره الاولیاء شریف حکایتی منثور
از سلطان بایزید بسطامی را نقل میکند که شیخ اجل سعدی، آن
را در بوستان به نظم، سراییده است:
بایزید شبی از گورستان میآمد. جوانی از بزرگزادگان بسطام
بربطی میزد. چون نزدیک رسید، شیخ گفت: لا حول و لا قوه الا بالله.
آن جوان بربط بر سر شیخ کوبید چندان که هر دو بشکست.
شیخ زاویه آمد و بامدادان، بهای بربط به دست خادم خویش داد
و با طبقی حلوا روانه آن جوان کرد و عذر خواست و گفت او
را بگوي كه بايزيد عذر ميخواهدو ميگويد كه دوش آن بربط
بر سر ما بشكستي. اين غرامت بستان و ديگري بخر و اين حلوا
بخور تا غصه آن از دلت برود. چون جوان، حال چنان ديد، بيامد
و در پاي شيخ اوفتاد و بگريست.
سعدي نيز در بوستان فرمود:
يكي بربطي در بغل داشت مست / به شب، بر سر پارسايي شكست
چو روز آمد، آن نيكمرد سليم / بر سنگدل برد يك مشت سيم
كه دوشينه معذور بودي و مست / تو را و مرا بربط و سر شكست
مرا به شد آن زخم و برخاست بيم / تو را به نخواهد شد الا به سيم
از اين دوستان خدا بر سرند / كه از خلق بسيار بر سر خورند
لسان الغیب،حافظ شیرازی در این معنی فرماید:
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافری است رنجیدن!
نظرات شما عزیزان: