حكايت اجابت دعای جنید
پیرزنی به نزد جنید آمد و گفت: مدتی است تا پسرم رفته است
و خبر او منقطع شده و بیش از این بر فراق او صبر نتوانم کرد.
جنید گفت: علیک بالصبر. پیرزن پنداشت که او را گفت:
بر تو باد که صبر خوری. به بازار رفت و شکسته ای بداد
و قدری صبر تلخ بستد و به خانه آورد و آن را حل کرد و
بخورد، دهن او بسوخت و امعای او از آن تلخی ریش شد.
پس بیچاره ضعیف و بی طاقت به نزد شیخ آمد و گفت: خوردم.
شیخ او را گفت: تو را گفتم که صبر کن نه صبر خور.
پیرزن چون این بشنید، بر سر و روی زدن گرفت و گفت:
مرا بیش طاقت صبر نیست. شیخ روی به آسمان کرد و لب
بجنبانید، گفت: رو، که پسر تو به خانه رسیده است.
پیرزن به خانه آمد. پسر خود را دید که آمده بود. پس به
خدمت شیخ آمد و گفت: تو به چه دانستی که پسرم آمده است؟
گفت: بدان که چون اضطراب تو بدیدم، دانستم که هر
آینه دعا اجابت کند، که او فرموده است که :
امن یجیب المضطر اذا دعاه؟ پس دعا کردم و به اجابت متیقن بودم
نظرات شما عزیزان: