حكايت درويش و مجنون
درويشي از مجنون پرسيد كه چند سال از عمر تو مي گذرد؟
مجنون گفت :هزار و چهل سال درويش متعجب شد و گفت:
بدو گفتا چه مي گويي تو غافل
مگر ديوانه تر گشتي تو جاهل
مجنون گفت: آن يك زمان كه ليلي را بديدم هزار سال است و
چهل سال هم عمرواقعي من است كه در زيان به سر بردم
كه در
پس او گفتا هزار آن وقت بود ست
كه ليلي يك نفس رويم نمودست
چهل عمر من است و آن زيان است
ولي عمر هزار آن يك زمان است
الهي نامه عطار
نظرات شما عزیزان: