شعر و عرفان

شعر و عرفان

خداداد
شعر و عرفان

اسیران بلا

اسیران بلا


غزلی از مولانا:

ما    در   ره   عشق    تو    اسيران   بلاييم

كس   نيست   چنين عاشق بيچاره كه ماييم

بر ما نظري كن كه در  اين   شهر   غريبيم

  بر ما كرمي كن كه  در  اين  شهر   گداييم

زهدي  نه  كه در   كنج     مناجات     نشينيم

   وجدي  نه   كه   در  گرد   خرابات برآييم

نه  اهل   صلاحيم   و   نه   مستان     خرابيم

   اينجا    نه   و   آنجا   نه كه  گويي كجاييم

حلاج     وشانيم      كه   از     دار      نترسيم

  مجنون   صفتانيم    كه   در   عشق  خداييم

ترسيدن   ما  چون که  هم    از   بيم  بلا  بود

  اكنون   ز   چه   ترسيم   كه   در  عين بلاييم

ما را به تو سريست كه كس محرم آن نيست

 گر   سر   برود   سر تو   با  كس  نگشاييم

ما را نه غم دوزخ و نه حرص  بهشت    است

 بر   دار    ز     رخ    پرده    كه مشتاق لقاييم

دریاب    دل    شمس    خدا    مفخر    تبریز

رحم   آر   که    ما     سوخته‌ی     داغ خدایی

                



تاريخ : پنج شنبه 18 فروردين 1390 | 6:51 | نویسنده : خداداد |

پاداش یک بیت شعر

پاداش یک بیت شعر

نقل شده که یکی از علما، "فردوسی" را پس از مرگ در

خواب دید که در فردوس در درجات عالیه است.

از او پرسید که این درجه را به چه یافتی؟ گفت: به یک بیت

 که در توحید گفتم:

جـهان را بـلــندی و پـستی توئی                 

ندانم چه ای هر چه هستی توئی



تاريخ : پنج شنبه 18 فروردين 1390 | 6:50 | نویسنده : خداداد |

بگذری و بگذاری

بگذاری و بگذری

یکی   کرد   در    خاک    گنجی  نهان      

 بدو   گفت   کار   آگهی   کای  فلان

به صد سعی اش از خاک کردند دور         

تو بازش به خاک اندر آری به  زور

اگر    هوشمندی      و    دانش وری       

نباید      که      بگذاری    و   بگذری

جهان     بهر   ما  گرچه      آراستند       

 ز   ما    و   تو    چیز   دگر خواستند

                       بسمل شیرازی

 



تاريخ : پنج شنبه 18 فروردين 1390 | 6:49 | نویسنده : خداداد |

 

آب کم جو،تشنگی آور به دست        

 

مولانا در مثنوی اشاره دارد به اینکه خداوندهر چه داد و

آفرید  از  آسمانها  وزمین و....همه جهت رفع حاجات آفرید

واینکه انسان باید طالب چیزی باشدوخود را محتاج چیزی

بکند تاخداوند بدهد. واینکه انسان قبل ازتشنگی   نباید

بدنبال آب باشد  و  اگر تشنه شد خود بخود به  دنبال  آب

میرود که نیاز حضرتمریم به شاهد ، علت سخن گفتن

حضرت عیسی در گهواره بود.

آن نیاز مریمی بودست و درد                

 که چنان طفلی سخن آغاز کرد

جزو او ،بی او،برای  او    بگفت            

جزوجزوت،گفت دارد در  نهفت

ور نباشی مستحقّ شرح وگفت            

 ناطقه  ناطق  تو  را دید  وبخفت

هر چه رویید از پی محتاج رست          

   تا بیاید طالبی چیزی که  جست

حق تعالی  گر  سماوات  آفرید               

از  برای  رفع  حاجات   آفرید

هر کجا، دردی  دوا  آنجا  رود               

 هر  کجا   فقری   نوا  آنجا رود

هر کجا مشکل،جواب آنجا رود             

هر کجا کشتی است،آب آنجا رود

آب کم جو،تشنگی آور به دست            

  تا  که  جوشد آب از بالا وپست

تا    نزاید   طفلک   نازک    گلو           

  کی  روان  گردد  زپستان شیر او

رو  بدین   بالا و پستی  ها   بدو             

  تا  شوی   تشنه   وحرارت را گرو

بعد  از  آن  از  بانگ  زنبور  هوا             

 بانگ   آب جو،  بنوشی  ای  کیا

زرع جان را کش جواهر مضمر است      

    ابر رحمت پر زآب کوثر  است

تا    (سقاهم ربهم)    آید     خطاب      

  تشنه   باش  (الله اعلم  بالصواب)



تاريخ : پنج شنبه 18 فروردين 1390 | 6:45 | نویسنده : خداداد |

زهد از دیدگاه فضیل عیاض

نزد فضيل عياض  سخن از زهد رفت و او گفت :

در كتاب خدا دو سخن است

(  لا تأسوا علي ما فاتكم و لا تفرحوا بما اتاكم  )

تا هرگز بر آنچه از دست شما مي رود دلتنگ نشويد و به آنچه بهشما مي رسد دلشاد نگرديد.

                                    ****

با يزيد بسطامي  گفت:

زاهد آن نيست كه چيزي در اختيار ندارد بلكه زاهد آن است كهچيزي او را در اختيار ندارد.

                                  ****

 



تاريخ : پنج شنبه 18 فروردين 1390 | 6:37 | نویسنده : خداداد |

غزلی از هلالی جغتایی

غزلي زيبا از هلالي جغتايي:

دوشينه كجا رفتي و مهمان  كه  بودي؟   

دل بي تو به جان بود تو جانان كه بودي؟

اين غصه مرا كشت كه غمخوار كه گشتي

وين درد مرا سوخت كه درمان كه بودي؟

با خال سيه مردم چشم كه شدي باز؟

با  روي  چو  مه شمع شبستان كه  بودي؟

اي دولت بيدار به پهلوي كه خفتي؟

وي بخت گريزنده ، به  فرمان  كه بودي؟

من با دل آشفته چه دانم كه تو امشب

جمعيت   احوال    پريشان   كه     بودي ؟

دور از تو ،سيه  بود  شب  تار  هلالي

اي  ماه  تو  خورشيد  درخشان  كه بودي؟



تاريخ : پنج شنبه 18 فروردين 1390 | 6:35 | نویسنده : خداداد |

کاروانی از شعر

حال با تفرج و سير در گلزار ادبيات فارسي، از گلهاي

رنگارنگ اين بوستان دسته گلي را فراهم مي نماييم.

غبار همداني ،هجران را بلاي عشقبازان مي داند.

بر  عاصيان  هر  قوم  بگماشت  حق  بلايي  

                          ما  خيل  عشقبازان  هجرانمان  بلا   بود

اين شعر فسوني تبريزي هم شنيدني است.

مرغي كه نيست رخصت پرواز گلشن اش

  زانش چه دلخوشي كه قفس آشيان كنند
 

وصال شيرازي هم اين گونه مردم را دعوت به درويشي مي نمايد.

دولت اندر خدمت فقر است و مردم غافلند

    آن كه درويشي گزيند ،پادشاهي مي كند

 

نشاط اصفهاني از دست ياران گله داردد كه :

صد ديده فزون بود مرا در دل و ياران

ناديده گذشتند كه اين خانه خراب است

 

فرياد ‹ فصيحي تبريزي › به خاطر بيدادي است كه بر وي رفته است.

بر سر كوي تو نالان از پي داد آمديدم

ناله ها كرديم نشنيدي به فرياد آمديم

 

اين هم بيتي زيبا از احمد جامي

عاشقي  دشوار دان چندان كه  باشي  يار خود

چون ز خود بيزار گشتي عاشقي دشوار نيست

 

راز عشق محتشم كاشاني را فقط معشوقش مي داند.

روز و شب عشق تو مي ورزم و اين راز نهان

  كس ندانست به غير از تو ، خدا مي داند

 

ثابت بدخشاني نيز از اقامت در گوشه خرابات خشنود و خرسند است.

خوش كرده ايم جايي در گوشه خرابات

                            زاهد به اهل مجلس از ما رسان دعايي

 

ميرزايي ساوجي   سرّ بي خبري خود را اين گونه شرح مي دهد.

مرا چو مست ببيني مگو كه بي خبر است اين

كه مست عالم عشقيم و عالم دگرست اين 

 



تاريخ : پنج شنبه 18 فروردين 1390 | 6:29 | نویسنده : خداداد |

زندگانی مولانا

زندگانی مولانا:                      

جلال الدین محمدبن بهاءالدین بلخی، معروف به مولوی،

 مولانا روم، و ملای رومی از بزرگترین عارفان و شاعران

ایرانی به شمار می رود. او در ششم ربیع الاول سال 604

هـ ق در شهر بلخ به دنیا آمد؛ و علت شهرت او به "رومی"

 و "مولانا روم" طول اقامت وی در شهر قونیه می باشد.

 لیکن وی همواره خویش را از مردم خراسان شمرده و اهل

شهر خود را دوست می داشت.

پدر مولانا معروف به "بهاءالدین ولد" و ملقب به "سلطان العلماء" از افاضل روزگار و علامه زمان بود و مشهور است که مادر بهاءالدین، از خاندان خوارزمشاهیان بوده است. از آنجا که بهاءالدین ولد از بزرگانصوفیه به شمار می رفت و مردم به واسطه عظمت مقام او، به او اقبال فراوانی داشتند سلطان محمد خوارزمشاه حاکم وقت از این مسئله نگران بود و همین امر سبب شد که بهاءالدین به ناچار تصمیم به هجرت

 از وطن خود گرفت. مشهور است که پس از حرکت وی از بلخ، هنگامی کهبه نیشابور رسید، میان او و شیخ فریدالدین عطار نیشابوری، ملاقاتی اتفاقافتاد؛ در آن هنگام جلال الدین کوچک بود، اما شیخ عطار کتاب اسرارنامه خود را به او هدیه کرد و به بهاءالدین ولد گفت: "زود باشد که این پسر تو

آتش در سوختگان عالم زند". پس از آن بهاءالدین به قصد حج، از راه بغدادبه مکه رفت و سپس نه سال در ملطیه اقامت نمود. تا اینکه به دعوت سلطان علاءالدین کیقباد سلجوقی که عارف مشرب بود، به قونیه رفت و با خانواده خود در آنجا مقیم شد. بهاءالدین در سال 628 هجری قمری در قونیه رحلت کرد و جلال الدین که در آن زمان 24 ساله بود به جای پدر نشست: در سال 629 سیدبرهان الدین ترمذی که از شاگردان بهاءالدین بود به قونیه آمد و مولانا در خدمت او، چندین سال به ریاضت و مجاهده نفس مشغول شد و سپس به اجازه وی به ارشاد و دستگیری از مردم پرداخت. تا اینکه در سال 642 هـ ق، شمس الدین تبریزی که خود از عارفان والامقام بود به قونیه آمد و طی ملاقاتی که بین او و مولانا اتفاق افتاد، شور وانقلابی عظیم در دل او به پا نمود.

 به طوریکه مولانا از تدریس و وعظ و ارشاد دست برداشت و به شدت مرید شمس شد. اما مریدان مولانا که به دلیل این مسئله، نسبت به شمس دشمنی پیدا کرده بودند، به آزار و اذیت وی مشغول شدند و شمس که از آزار و دشمنی آنان در رنج و سختی بود، قونیه را ترک کرد که البته پس از یکسال در 644 هـ ق با جستجو و اصرار فراوان مولانا به قونیه بازگشت، اما باز مریدان و این بار حتی خانواده و خویشان مولانا، بدگویی از شمس را آغاز کرده، او را ساحر و مولانا را دیوانه نامیدند. به همین جهت در سال 645 هـ ق شمس به کلی غایب شد و مولانا دیگر هیچگاه نتوانست موفق

 به دیدار وی شود.

سرانجام مولانا بیمار شد و هرچه طبیبان برای مداوای او کوشش نمودند، سودینداشت، تا اینکه در روز پنجم جمادی الاول سال 672 هـ ق دار فانی را وداع گفت.

 اهل قونیه از کوچک و بزرگ و حتی مسیحی و یهودی در تشییع جنازه او شرکتکردند. شیخ صدرالدین قونوی (از بزرگترین شاگردان محی الدین عربی) بر جنازه مولانا نماز خواند و از شدت درد و بیخودی از هوش رفت. مولانا در

نزدیکی قبر پدر خود سلطان العلماء، در قونیه به خاک سپرده شد.

مولوی از مردان عالی مقام، از بزرگترین شاعران ایرانی و در ردیف حافظ و سعدی به شمار می رود. این عارف بزرگ در وسعت نظر و بلندی اندیشه و بیان ساده و دقت در خصال انسانی یکی از برگزیدگان جهان بوده و در حقیقت باید

 او را از اولیاء خدا دانست. سرودن شعر برای او تا حدی تفنن و تفریح و وسیله ای برای ادای مقاصد عالی او بوده است.

آثار:

اشعار وی به دو بخش تقسیم می شود: نخست منظومه معروف است که از مشهورترین کتابهایزبان فارسی است و آن را "مثنوی معنوی" نامیده است.

 این کتاب که معتبرترین نسخه های آن شامل 25632 بیت است، به شش دفتر تقسیم شده و آن را بعضی "صیقل الارواح" نیز نامیده اند.

 دفاتر شش گانه آن هم به یک سیاق و مجموعه ای از افکار عرفانی و اخلاقی است که در ضمن آیات و احکام و امثال و حکایتهای بسیار در آن آمده است وآن را به خواهش یکی از شاگردان خود معروف به حسام الدین چلبی (متوفای 683 هـ ق) به نظم درآورده است. از آنجا که مولانا بسیارمجذوب سنایی و عطار بوده، هنگامی که شور و وجدی داشته، به وزن و سیاق منظومه های آنان، اشعاری را می سروده و حسام الدین آنها را می نوشته است.

قسمت دوم اشعار او، مجموعه بسیار قطوری است شامل نزدیک صدهزار بیت غزلیات و رباعیات، که در پایان اغلب غزلیات، نام"شمس الدین تبریزی" را برده و به همین جهت به "کلیات شمس تبریزی" یا "کلیات شمس" معروف است.

 البته گاهی نیز در غزلیات، "خاموش" و "خموش" نیز تخلص کرده است. از دیگر آثار مولانا، "مجموعه مکاتیب" او و "مجالس سبعه" شامل مواعظ اوست.

 همچنین پسر مولانا به نام "بهاءالدین احمد" و معروف به "سلطان ولد" که جانشین او نیز شد، مطالبی راکه از پدر خود شنیده بود در کتابی گرد آورد و نام آن را"فیه مافیه" نهاد.

 

 



تاريخ : پنج شنبه 18 فروردين 1390 | 6:23 | نویسنده : خداداد |

حكايت درويش و مجنون

درويشي از مجنون پرسيد كه چند سال از عمر تو مي گذرد؟ مجنون گفت :هزار و چهل سال درويش متعجب شد و گفت:

بدو گفتا چه مي گويي تو غافل            

مگر ديوانه تر گشتي تو جاهل

مجنون گفت: آن يك زمان كه ليلي را بديدم هزار سال است وچهل سال هم عمرواقعي من است كه در زيان به سر بردم كه درمجموع هزار و چهل سال است.

پس او گفتا هزار آن وقت بود ست       

  كه ليلي يك نفس رويم نمودست

چهل عمر من است و آن زيان است      

  ولي عمر هزار آن يك زمان است

                                     الهي نامه عطار




تاريخ : چهار شنبه 17 فروردين 1390 | 23:56 | نویسنده : خداداد |

فراز هايي از عرفان مولانا

همانطور كه آفتاب اگر از مسير خود تجاوز نمايد گرفته گردد

 (خسوف) بنده هم اگر از حق سر پيچي كند ، تنبيه شود.

آفتاب  اندر   فلك   كژ    مي جهد        

  در  سيه رويي   خسوفش   مي دهد

كز ذنب پرهيز كن هين هوش دار        

 تا   نگردي   تو   سيه رو ، ديگ وار

                                                             ****

خداوند بندگان را به اندازه جرمي كه مرتكب مي شوند مورد مواخذهقرار مي دهد و اگر گناهي انجام دهند به اندازه آن عقاب مي شوند.

كه به قدر جرم مي گيرم تو را            

   اين  بود  تقدير  در  داد و  جزا

                                                    ****

آنان كه فريفته زيبايي هاي ظاهري دنيايند سرانجام خواهند ديد آنچهبراي آن تلاش مي نمودند چندان ارزشي نداشت همانند گور كافران كهاز بيرون زيبا و پر حلل و از درون قهر خداي عزو جل است.

همچو گور كافران پر دود و تار               

 وز برون بر بسته صد نقش و نگار

همچو مال ظالمان بيرون جمال              

   وز  درونش  خون  مظلوم  و وبال  

چون منافق از برون صوم و صلات            

 وز  درون  خاك  سياه    بي نبات

همچو وعده مكر و گفتار دروغ              

   آخرش  رسوا   و   اول  با  فروغ                 



تاريخ : چهار شنبه 17 فروردين 1390 | 23:52 | نویسنده : خداداد |
صفحه قبل 1 ... 28 29 30 31 32 ... 34 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Slide Skin:.