اين دو بيت زيبا از بينواي بدخشاني است.
تا آب شدم ،سراب ديدم خود را
دريا گشتم ، حباب ديدم خود را
آگاه شدم حسرت خود را ديدم
بيدار شدم به خواب ديدم خود را
كي به حق پردازي....
در انجيل آمده است كه اي فرزند آدم ، اگر توانگري دهمت
،مشتغل شوي
نشيني . پس حلاوت ذكر من كي
دريابي و به عبادت من كي شتابي؟
گه اندر نعمتي مغرور و غافل
گه اندر تنگدستي خسته و ريش
چو در سرّا و ضرّا حالت اين است
ندانم كي به حق پردازي از خويش
**********
جز تو كسي نيست ...
اي كرمت همنفس بي كسان
جز تو كسي نيست كس بي كسان
بي كَسم و همنفس من تويي
رو به كه آرم كه كَس من تويي
كون و مكان مظهر نور تواند
جمله جهان محض حضور تواند
در دل هر ذره بوَد سير تو
نيست درين پرده كسي غير تو
جز تو كسي نيست به بالا و پست
ما همه هيچيم و تويي هر چه هست
بزم بقا را مي و ساقي تويي
جز تو همه فاني و باقي تويي
كيست كه قائل به ثناي تو نيست
كيستكه مايل به لقاي تو نيست
ما همه مشغول ثناي توايم
واله و مشتاق لقاي توايم
روزن جان بر دل ما باز كن
خاطر ما را صدف راز كن
مرد رهي از كجي انديشه كن
راستي و راست وري پيشه كن
هر كه كند روي طلب سوي او
قبله ذرات شود روي او
هاشمي كرماني
فراز هایی از عرفان مولانا:
معجزات برای مقهور کردن دشمن است اما آنچه مومنان را
به سوی حق یا ولی حق
باعث می شود از رسول خدا معجزه نمی خواهند.
معجزات از بهر قهر دشمن است
بوی جنسیت پی دل بردن است
***
گفت عیسی را یکی هشیار سر
چیست در هستی ز جمله صعب تر
گفتش ای جان صعب تر خشم خدا
که از آن دوزخ همی لرزد چو ما
گفت از این خشم خدا چبود امان
گفت ترک خشم خویش اندر زمان
***
بابا طاهر عریان
بابا طاهر معروف به «عریان» عارف و شاعر ایرانی قرن 5
هجری قمری. در مورد سال تولد و وفات، نحوه معاش و علم
و دانش و معرفت و مسلک عارفانه او از منابع قدیم هیچ
اطلاع
شخصیت
این شاعر صوفی منش اهل همدان در ایران است، در همانجا
زندگی
که در تاریخ است،
ملاقات و گفتگوی طغرل سلجوقی و بابا طاهر است که این
پادشاه لشگر
بوسه بر دستان او زد و
عتاب آلود او را برتافت.
القاب باباطاهر
لفظ بابا در تمام منابع قدیم و متاخر، به عنوان پیشنام او،
آورده شده
لقب معمولا به پیران
است طاهر گفته و در یک غزل "بابا طاهر"تخلص کرده
است.
اواسط قرن نهم
صفت "عریان" بیانگر دوری او
اگر چه گاهی این فکر پیش آمده که او سر و پا برهنه بوده و
یا در معابر
در برخی مأخذ هم از او با صفت شیفته گونه، دیوانه، دیوانه
فرزانه، یاد شده
باباطاهر همدانی، می دانند.
باباطاهر و اهل حق
پیروان اهل حق، باباطاهر را از بزرگان خودشان می دانند و او
را از یاران
بزرگان "اهل حق" بوده
ارتباطاو با "شاه خوشین" هست.
اشعار باباطاهر
بیشتر شهرت او به خاطر دو بیتی های عوام فهم و خواص
پسند اوست.
اخیر بیشتر رایج شده است
مرکزی و غر ب کشور، همیشه به این نوع شعر
گرایش داشتند. بعضی ها گویش اشعار او را محلی می دانند.
مضامین اشعار او را با عناصر طبیعت، کوه و صحرا و گل و
گیاه، عواطف لطیف
دلتنگی، درویشی و قلندری و ملامتی، اندوه
حسرت وصال، شکوه از ناپایداری ها و بی وفایی ها، اعتراف
به
و جذبه های عشق
آثار
علاوه بر دوبیتی های او، رساله ای عرفانی مشتمل بر اشارات
یا کلمات
اختلاف بین بیست
رساله همیشه مورد توجه صوفیه
شروحی نوشته شد. شرحی دیگر با عنوان
"الفتوحات الربانیه فی فرج الاشارات الهمدانیه"، دو شرح
دیگر از کلمات
یکی به زبان فارسی و دیگری به زبان عربی با عنوان های
«توضیح» و
که او نه اینکه فردی
باب مسائلی چون علم و معرفت،
اشاره و وجد و سماع، مشاهده و مراقبه، زهد و توکل
و رضا، سکر و محبت، فقر و فنا، و ...، در واقع از جزئی ترین
اصول فقه و
شریعت تا پیچیده ترین مسائل فلسفه، عرفانو تصوف، احاطه
کامل داشته
بعد به جرگه تصوف در
زمان خودش بوده است.
آرامگاه باباطاهر
آرامگاهش بر فراز تپه ای در شمال غربی همدان، مقابل قله
الوند و از
علی علیه السلام ساخته
صورت برج آجری 6 ضلعی ساخته
14 شمسی در معرض خرابی بود که سال 1317 شمسی
تجدیدبنا شد ولی نا تمام ماند. بار دیگر در سال
1329 - 1331،
1349 ش، کامل شد. در جوار آرامگاه
بزرگ همدان، قرار دارد.
و اینک چند نمونه از دوبیتی های او:
خور آیین چهره ات افروته تر بی
دلم از تیر عشقت دوته تر بی
ز چه خال رخت دانی سیاهه
هر آن نزدیک خور بی سوته تر بی
****
عزیزم کاسه چشمم سرایت
میان هر دو چشمم جای پایت
از آن ترسم که غافل پا نهی باز
نشینه خار مژ گانم به پایت
****
دلی دارم چو مرغ پا شکسته
چو کشتی بر لب دریا نشسته
همه گویند طاهر ،تار بنواز
صدا چون می دهد تار شکسته
****
ابياتي زيبا از ‹ خواجه علي تراب جهرمي›
دلبر كه در طرف چمن خوابيده يكتا پيرهن
ترسم كه بوي نسترن خواب است و بيدارش كند
از نگهت گل دوختم، پيراهني بهر تنش
از بس لطيف است آن بدن ترسم كه آزارش دهد
اي ماهتاب آهسته رو ، اندر حريم يار من
ترسم صداي پاي تو ، خواب است و بيدارش كند
مجنون و عیب جو
به مجنون گفت : روزی عیب جویی
که پیدا کن به از لیلی نکویی
که لیلی گرچه در چشم تو حوری است
به هر جزیی ز حسن او قصوری است
ز حرف عیب جو مجنون بر آشفت
در آن آشفتگی خندان شد و گفت
اگر بر دیده ی مجنون نشینی
به غیر از خوبی لیلی نبینی
تو مو می بینی و من پیچش مو
تو ابرو من اشارت های ابرو
دل مجنون ز شکر خنده خون است
تو لب بینی و دندان که چون است
کسی کاو را تو لیلی کرده ای نام
نه آن لیلی است کز بر من برده آرام
وحشی بافقی
غزلي از طاهره قرة العين:
گر بتو افتدم نظر چهره به چهره رو به رو
شرح دهم غم ترا نکته به نکته مو به مو
از پی ديدن رُخَت همچو صبــــــا فتاده ام
کوچه به کوچه، در به در، خانه به خانه، کو به کو
دور دهــــان تنگ تو ، عارض عنبرين خطت
غنچه به غنچه ، گل به گل ،لاله به لاله، بو به بو
می رود از فراق تو خون دل از دو ديده ام
دجله به دجله، يم به يم، چشمه به چشمه، جو به جو
مهر ترا دل حزين ، بافته بر قمــاش جان
رشته به رشته ، نخ به نخ ، تار به تار، پو به پو
در دل خويش طاهره گشت و نجست جز ترا
صفحه به صفحه، لا به لا، پرده به پرده ، تو به تو
عمر از نگاه شاعران
شاعران درباره عمر و غنيمت شمردن حاصل اوقات سخن
سرايي فراواني كرده و اين حقيقت را به انسان يادآوري
مي كنند كه :
عمر چون برفست و آفتاب تموز
اندكي مانده و خواجه غرّه هنوز
در تمامي سخنان خود ،آدمي را به دم غنيمت شمردن ،واينك
ه عمر آدمي را نمي شود با چيزي معاوضه كرد
آنچه ندارد عوض اي هوشيار
عمر غزيز است غنيمت شمر
و همچنين تشبيهات فراواني در اين زمينه بكار برده اند تا
انسان را به حقيقت آن رهنمون سازند مانند اينكه: عمر مانند
شمشير برنده است ‹ و اعتجل والوقت سيف ٌ قاطع ٌ › كه از
تعبيرا ديرين صوفيان ماست همچنانكه شمشير صفت برندگي
دارد هر كسي تسليم وقت شود مي تواند از از لطف وقت
برخوردار شود و گرنه حسرت و زيان نصيب او خواهد شد
مكن عمر ضايع به افسوس و حيف
كه فرصت عزيز است و والوقت سيف
سعدي
مولانا اين چنين آدمي را به وقت توجه مي دهد
هست هشيار ز ياد ما مضي
ماضي و مستقبلت پرده خدا
آتش اندر زن به هر دو تا به كي
پر گره باشي از اين دو همچو ني
همچنين تعبير ابن الوقت بودن صوفيان ‹ صوفي ابن الوقت
باشد اي پسر › دقيقاً به اين معني است كه صوفي فرصت را از
دست نمي دهد و آنچه فريضه و واجب است در حال انجام
مي دهد و فرصت را به بطالت نمي گذراند.
اسباب عشرت راست شد،آنچه دلم مي خواست شد
الوقت سيف قاطع، لا تفتكر في ما مضي
شاعران با عنايت به اين موضوع چنين سروده هايي در
اشعارشان يافت مي شود.
عمر رفت و سفر عشق به پايان نرسيد
گريه آغاز ز ناكامي انجام كنيم
حزين لاهيجي
عمري چنين شريف و هوايي چنين لطيف
بيدار شو نه وقت شكر خواب غفلت است
بابا فغاني
گوهر عمر بدين خيرگي از دست مده
آخر اين عمر گرانمايه بهايي دارد
پروين
عمر بگذشت به بيحاصلي و بو الهوسي
اي پسر جام مي ام ده كه به پيري برسي
حافظ
كاروان اشعار پارسي
ظهير فاريابي علت فرياد خود را چنين بيان مي كند.
در اين زمانه چو فرياد رس نمي بينم
مرا رسد كه رسانم به آسمان فرياد
***
سعدي:
چو سائل از تو به خواري طلب كند چيزي
بده وگرنه ستمگر به زور بستاند
***
بيتي زيبا از يغما:
چنين كه سجده برم بي حجاب پيش جمالت
گمان برند خلايق كه آفتاب پرستم
***
قاآني شرمنده است كه در خور عفو خدا گناهي انجام نداده
است.
شرمنده از آنيم كه در روز مكافات
اندر خور عفو تو نكرديم گناهي
***
بيتي زيبا از پروين اعتصامي در باره مكافات عمل:
سختي كشي ز دهر چو سختي دهي به خلق
در كيفر فلك غلط و اشتباه نيست
****
مولوي نيزابياتي شبيه به اين مضمون درباره مكافات عمل
دارد.
از مكافات عمل غافل مشو گندم از گندم برويد جو ز جو
يا:
اين جهان كوه است و فعل ما ندا
سوي ما آيد ندا ها را صدا
يا:
هيچ گندم كاري و جو بر دهد
ديده اي اسبي كه كره خر دهد
******
هلالي جغتايي نااميدي خود را چنين شرح مي دهد.
دل خون شد از اميد و نشد يار ،يار من
اي واي بر من و دل اميد وار من
***
صائب تبريزي سرمايه خود را تهيدستي مي داند.
ندارد مزرع ما حاصلي غير از تهيدستي
توان در چشم موري جمع كردن حاصل ما را
****